سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 اردیبهشت 25 , ساعت 11:22 عصر

در توصیف حال و احوال این روزهایم داشتم جمله قصار می کردم.  جملاتی که بتواند در تعریفی جامع و مانع احوالم را بگوید... در گیر و دار این جملات قصار، یاد یکی از شعرهای زنده یاد قیصر امین پور افتادم.

این شعر کوتاه و موجز به طور صد در صد و یا شاید هم هزار درصد، من را توصیف می کند. این روزها را توصیف می کند که بر من می گذرد. منی که در گذر زمان آن قدر آب دیده شده ام که ... نه... آن قدر آب دیده می شوم که حتی تلخ ترین اخبار و رویدادها هم رویم تاثیر کوتاه مدت می گذارند و آن قدررررررررررر(به همین غلظت بخوانید لطفا) به قول معروف پوستم کلفت شده که نهایت تالمات روحیم به دو روز بیشتر نمی کشد...(یده یا خوبه ؟خودمم نمیدونم)

البته اصلا از این ماجرا خوشحال نیستم... دوست داشتم اتفاقات زندگی هنوز هم تاثیرات قبل را بر من می گذاشت... یک حرف ساده اشکم را در میاورد و تا یک هفته و شاید هم بیشتر فقط به همان یک جمله فکر می کردم و یا دوز خوشحال شدنم در حد گرفتن یک آبنبات چوبی بود... دلم همان روزها را می خواهد... همان روزهایی که وقتی ترانه ای عاشقانه گوش می کردم عاشق می شدم، تخیلم پرواز می کرد و به هرجا می خواست می رفت، گاهی آهنگ غمگین که گوش می کردم، تمام غم های عالم در تنم لانه می کرد و با شنیدن یک ترانه شش و هشت هم همه آن غم ها را به باد می دادم...

این روزها انقدر برای زیستن و به دست آوردن حداقل های ذهنم تلاش کرده و جنگیده ام که دیگر رغبتی برای زیستن ندارم... اصلا مگر آن سوی همه به دست آوردن ها چیست؟ جز یک خوشحالی کوتاه و موقتی که پس از مدت کوتاهی تبدیل به عادت می شود و بعد هم فراموش؟

اصلا گیریم تمام خوشی های عالم را هم یک جا و با هم جمع کردم. آخرش چه می شود؟ به قول بچه ها گفتنی اند اندش که چی؟

تمام این روزهایم در سرگشتگی می گذرد... هیچ راه حلی برای فرار از این دایره که مدام درش چرخ می زنم، ندارم. اصلا راه حل به چه درد می خورد؟‌گیریم که از این دایره هم بیرون آمدم، آخرش که چه ؟

می بینی ؟ از شعر قیصر امین پور به کجا رسیدم؟

خودم هم نمی دانم از کجا به کجا می روم!!!<\/h1>

این هم توصیف این روزهای من البته از زبان قیصر امین پور:

 گفت:احوالت چطور است؟

گفتمش:عالی است!

مثل حال گل!

حال گل در چنگ چنگیز مغول! 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ