سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 خرداد 29 , ساعت 10:15 صبح
ماه بالای سر آبادی‌ست
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی
خشت غربت را می‌بویم.
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش.
ماه تابیده به بشقاب خیار
به لب کوزه‌ی آب.
غوک‌ها می‌خوانند
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است:
پشت افراها، سنجدها
و بیابان پیدا نیست.
سنگ پیدا نیست.
گلچه‌ها پیدا نیست.
سایه‌هایی از دور
مثل تنهایی آب
مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب باید باشد.
دب اکبر آن است:
دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست
روز آبی بود.
یاد من باشد
هرچه پروانه که می‌افتد در آب
زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم
که به قانون زمین بربخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی
حوله‌ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهاییست


لیست کل یادداشت های این وبلاگ