سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 بهمن 30 , ساعت 9:30 صبح
می خواهم چند سطر بنویسم

برای او که دیگر نیست

برای او که برایش خاطره شده ام

تنها چند سطر . . .

می خواهم چند سطر فریاد بزنم

برای تمام روزهایی

که می توانستم شاد باشم و نبودم

برای تمام دلتنگی هایی

که در شب های بی کسی ام بغض شد

اشک شد

سکوت شد !

پرده را کنار میزنم

پنجره را میگشایم

میخواهم دوباره بال بگشایم

دوباره پرواز کنم

دوباره بگویم "من هستم"

دوباره " باشم !! "

تمام این دست خط ها بوی تکرار می دهد

میخواهم غزلی شوم

از جنس آب

تا همه ی درد هایم آبی شوند


* * *

تمام شبم به اندیشه گذشت . . .

از کدام دلتنگی ام بنویسم ؟

کدامین شب گریه ی خیسم را

شرح دهم ؟!

در کدام سطر

از سردی دست های خالی ام

بگویم ؟


* * *

آه . . . نه !

بگذار این نو آشیان

خیالی سبز بماند برای او

من به نداشتنش هم قانعم . . .
من همیشه قانع بودم

* * *

پنجره بازست هنوز

و تکه ای کاغذ

با چند سطر نانوشته

اما . . .

خیس !

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ