سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 92 آذر 7 , ساعت 9:22 صبح

به چشمهای نجیبش که آفتاب صداقت
و دستهای سپیدش که بازتاب رفاقت
و نرمخند لبانش نگاه می کردم
و گاه گاه تمام صورت او را
صعود دود ز سیگار من
کدر می کرد
و من به آفتاب پس ابر خیره می گشتم
و فکر می کردم
در آن دقیقه که با من نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود
و رنج من همه از درد خود نهفتن بود
سیاه گیسوی من
مهربانتر از خورشید
از این سکوت من آزرده گشت
و هیچ نگفت
و نرمخنده نشکفته بر لبش پژمرد
و روی گونه گلگونش را
غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد
توان گفتن از من رمیده بود این بار
در آخرین دیدار
تمام تاب و توانم رهیده بود از تن
اگر چه سخن ِ از تو می گریزم را
چه بارها که به طعنه شنیده بود از من
توان گفتن از من رمیده بود این بار چرا ؟

"که این جداییم از او نبود از خود بود
و سرنوشت من آنگونه ای که میشد بود"

پ ن :
- با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها ،
  با تو اکنون چه فراموشی هاست
- چه کسی می خواهد ، من و تو ما نشویم ، خانه اش ویران باد !
- "هفتم آذر ماه سالروز خاموشی حقوقدان شاعری است که با قصیده بلند آبی خاکستری سیاه در سال 1342نامش بر سر زبان ها افتاد..
   حمی
د مصدق به نظر من و به گواه اشعارش عاشق بود عاشقانه زندگی کرد و عاشقانه از دنیا رفت.عشق به وطن ،عشق به آرمان ها و عشق به شاهدختی که مصدق در بیشتر اشعارش به آن اشاره داشت.
- روحش شاد...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ