سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 87 تیر 16 , ساعت 10:30 صبح
یک روز مسوول فروش ، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سفره خانه ای قدم می زدند… ییهو یه چراغ جادو (آلادین) رو زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه… غوله میگه: من برا هر کودوم اِز شوما یه آرزو برآورده می کونم.(حتما متوجه شدید که غوله اصفهانی بوده!)

منشی با کله می پره جلو و میگه : « اول من ، اول من ، اول من!…  من می خوام که توی کیش باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک ، هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم و یک کارت سوخت روزی ???? لیتری داشته باشم »… شپرق ! غیب میشه ! منشی رفت واسه کیش ..

بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: « حالا من ، حالا من! … من می خوام توی خزرشهر کنار ساحل لم بدم ، یه دلاک شخصی و یه منبع بی انتهای آب زرشک داشته باشم و تمام عمرم حال کنم »… شپترق ! غیب میشه ! مسوول فروش هم ناپدید میشه…

 بعد غول به مدیر میگه : حالا نوبتی توءس … مدیر میگه : « من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن

نتیجه گیری اخلاقی: همیشه اجازه بده اول رئیست صحبت کنه

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ