سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 فروردین 9 , ساعت 10:49 عصر

محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام

من همه تن انا اللحقم ، کجاست دار ، خسته ام

در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود

زمین دیار غربت است ، از این دیار خسته ام

کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب

از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام

در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام

هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام

به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک

بس است تکرار ملال ، ز روزگار خسته ام

دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا

من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام

همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار

از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام

به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال

من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام

قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی

چه برده و چه باخته ، از این قمار خسته ام

گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها

از این غبار بی سوار ، از انتظار خسته ام

همیشه یاور است یار ، ولی نه آنکه یار ماست

از آنکه یار شد مرا دیدن یار ، خسته ام



لیست کل یادداشت های این وبلاگ