جمعه 89 فروردین 13 , ساعت 5:4 عصر
سلام
یکی از دوستان خوبم ازم خواسته بود که قصیده آبی خاکستری سیاه حمید مصدق را براش بذارم
چون خیلی زیاد بود و من هم قبلا تو وبلاگ گذاشته بودمش خواستم همونو کپی کنم اما ظاهرا قسمت نبود و باید بشینم دوباره تایپش کنم.
فکر میکنم امشب وقت بذارم برای تایپش و کامل بذارمش تو وبلاگ .ببخشید که الان به همریخته است .اما به نظر من به هم ریخته اش هم قشنگه.
فعلا تا شب
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]
|
بانوی مهتاب اینجا من هستم؛ ، سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و درگیرباروزمر‌گی ، خالی‌تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ. معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده‌ام اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی من هستم و سازی مبهم اینجا من مانده‌ا م تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم.من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور من هستم و یکرنگی شکسته‌ام.اینجا در شهری دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که میآیی،در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ،که سینه‌ام را هر آن می‌درد اینجا من مانده‌ام و سرمایی که استخوانم را داغان کرده است من هستم و سیمایی شکسته‌تر از همیشه اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان تو، حتی کلمات هم دگر از نوشتن دردهایم عاجزند..... |