سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 اردیبهشت 13 , ساعت 1:15 عصر

شب، بی تو یک تکه کاغذ سیاه است که باید آن را مچاله کرد و دور انداخت.

شب، بی تو تراکم لحظه های سنگین و معشوش بر گرده زمین است.

شب، بی تو یک حرف بیهوده در دفتر زمان است.

شب، بی تو یک اندوه تبدار تاریک است ؛ یک خاطره غم انگیز و متروک.

شب، بی تو یک قصه ملال اور و تکراری است که حتی اگر شهرزاد آن را باز گوید به دل نمی شیند.

شب، بی تو یک غریبه ای سیاهپوش است که در هیچ خانه ایی راه ندارد وهمه پنجره ها به روی او بسته است.

شب، بی تو یک شعر نا موزون ومهمل است که حتی دیوانگان آن را زمزمه نمی کنند .

شب، بی تو کابوس وحشتناک و تلخ است که از پلکها می گذرد و خواب شیرین را می آشوبد.

شب، بی تو حسرت طولانی یک مسافر سر گردان است که از کاروان جا مانده است.

شب، با تو یک کاغذ نا نوشته و سپید است که ستارگان مشق هایشان را بر آن می نویسند.

شب، با تو یک تالار مواج است که از دره های بادام و بلوط می گذرد و به دروازه صبح می رسد.

شب، با تو یک شعر نجیب و عاشقانه است همانی که مجنون در صحرا برای لیلی می خواند و فرهاد در بیستون آموخت.

شب، با تو یک آینه زیباست که فرشتگان گیسوان خود را در آن می بافند.

شب، با تو یک باغ معلق در آسمان است که پیچکهای عشق از همه سوی آن سر برآورده اند.

شب، با تو یک نگاه پر رمز و راز است که از مهتاب سر چشمه می گیرد و در کوچه های افسانه دیدار جاری می شود .

شب، با تو یک خوشبختی دامنه دار است که مرا از کناره سخت و گنگ زندگی جدا می کند و به نیزارهای روشن مترنم باران می برد.

شب، با تو مثل شبها ی غریب است که در خلوت شبانه ام به گونه هایم جار ی می شود .

 

ببین و بر دلتنگی هایم  مرهمی بگذار.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ