سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 خرداد 3 , ساعت 11:25 صبح

ایکاش

همه زندگیم قطره اشکی می شد  تا من این هدیه کوچک را لحظه بدرقه ایثار تو می کردم

 دلم گرفته به پهنای آسمون ، آنجا که خورشید می تابد ،من چرا در سایه ام ؟
دلم گرفت کو هم نفسی ، پرم شکست
کو پر پروازی ، خاموش وخسته ، گوشه ای نشسته ...
اشکی که بی صداست ، پشتی که بی پناست .....
دستی که بسته است ، پایی که خسته است ...
دل را که عاشق است ، حرفی که صادق است .....
شعری که بی بهاست .....
شرمی که آشناست......
دارایی من است ارزانی شماست....  



لیست کل یادداشت های این وبلاگ