سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 89 خرداد 7 , ساعت 11:32 عصر

چشمامو می بندم. دو باره ذهنم سرک می کشه به خا طراتی که خیلی دور نیست،خاطراتی که هنوزم وقتی مرورشون می کنم هیچ جواب قانع کننده ای برای اشتباهات گذشتم پیدا نمی کنم.البته اگر بشه گاهی اسم صداقت رو گذاشت اشتباه.

این روزا تر جیح می دم بیشتر سکوت کنم. اما مدام از خودم می پرسم نکنه از سکوتت اینطور برداشت می شه،که به اطرافیانت اجازه می دی هر طور که دلشون خواست با هات رفتار کنن.سکو تم بخاطر  اینه که این بار هم با دلم تصمیم گرفتم.ولی اصلا پشیمون نیستم .

دیروز،روز عجیب و غریبی بود.هر چند مدتیه آنقدراتفاقای عجیبی رو تجربه می کنم که یه جورایی پوست کلفت شدم.از تظاهر کردن بدم میاد،و دیروز  واسه اینکه بغضمو پشت خنده های زورکی ام قایم کردم خودمو سرزنش می کنم. دیروز بی توجه به اطرافم،رو  سنگفرشهای خیابون  قدم  زدم و با نفسای به شماره افتاده،فقط دعا کردم تموم شه ماجرایی که هر روز داره منو بیشتر از خودم دور می کنه.


لیست کل یادداشت های این وبلاگ