دوشنبه 89 خرداد 10 , ساعت 11:13 عصر

زیر بارانم ولی لب تشنه ام
بال و پر دارم ولی زندانی ام
باغ سبز آرزو هستم ولی
طعمه ی پاییز برگ افشانی ام


در دل دریایم اما قطره ام
در بر ِ خورشیدم اما سرد ِ سرد
غرق در مهر طبیب هستم ولی
پیکرم می سوزد از پیکان درد


شوق رفتن دارم اما خسته ام
گوئیا صبر مرا دزدیده اند
این کلاغان تهی از عاطفه
بذرهای مهر من را چیده اند


دیگر از رویا ندارم من نشان
هرچه مانده تلخی نومیدی است
رفته از زندان سینه ، آرزو
آخرِ مستی ِ زندانبان مست !


آخر این سر را به جرم مِی خوری
می دهند فرمان به رفتن سوی دار
باز اما این دل ِ بی اعتنا
می نشیند پا به پای انتظار


آخر این در زیر باران ، تشنه لب
می شود آزرده روحی بی نصیب
آخر این شیدای ساده می شود
طعمه ی عشق ِ دروغ ِ پُر فریب !



لیست کل یادداشت های این وبلاگ