سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 11:39 عصر
ای کسی که در دور افتاده ترین ناحیه روحم ایستاده ای و مرا می بینی .می خواهم حرف بزنم و فریاد م را به سد های مقابلم بکوبم .

 اما هر واژه ای که از دهانم خارج می شود آتشی بیش نیست و مرا نصیبی جز خاکستر نیست . باد بی رحمانه خاکستر واژه ها را در اطرافم می پراکند .

به خودم می نگرم . چقدر شکسته شده ام پر از غبارم .پر از پیچ و خم

امشب می خواهم  برات حرف بزنم . باید چیزی بگویم . تنها همدم بی توقع من شده آیینه . سکوت می کند تا من بگویم بی آنکه حرفی بزند .باید این نامه را به آیینه بنویسم . باید بگم که چقدر مایوسم .

 مشکلات اطرافم را گرفته اند . نمی توانم نفس بکشم . چرا نسیم زمزمه عاشقانه مرا سبز نمی کند .

روزهایم آمده و رفته اند و تقویم عمرم کهنه شده است .

 نمی دانم چرا هر کس را که دوست دارم در کمال بی رحمی حتی تن لطیف برکه ها را هم می سوزاند

من در حاشیه ایستاده ام . لبریز از عشق- لبریز از زندگی - مهربانی - پاکی و فدا کاری .اما حیران ، سرگردان و در مانده

اینجا درپیله اندوه و غم مانده ام .در تنهایی من کسی سهیم نیست

 چرا من دیگران را به غمخانه دلم دعوت کنم وقتی حاجتی نیست ؟؟؟؟؟؟؟



لیست کل یادداشت های این وبلاگ