سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 مرداد 9 , ساعت 3:15 عصر

ای به داد من رسیده  تو روزای  خودشکستن

ای چراغ مهربونی  تو شبای  وحشت من

ای تبلور حقیقت  توی لحظه های تردید

تو شب و از من گرفتی  تو منو دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی  برای من تکیه گاهی

میون این همه دشمن  تو رفیقی جون پناهی...

یاور همیشه مؤمن  تو برو سفر سلامت

غم من مخور که دوری  برای من شده عادت...

ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته

رگ خشک بودن من  از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم  اگه از تو باشه جونم

قدر اون لحظه نداره  که منو دادی نشونم...

وقتی شب شب سفر بود  توی کوچه های وحشت

وقتی هر سایه کسی بود  واسه بردنم به ظلمت!

وقتی هر ثانیه شب  تپش هراس من بود!

وقتی زخم خنجر دوست  بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی  به تنم مرهم کشیدی

برام از روشنی گفتی  پرده شب و دریدی!

یاور همیشه مؤمن  تو برو سفر سلامت

غم من مخور که دوری  برای من شده عادت...

ای طلوع اولین دوست  ای رفیق آخر من

به سلامت سفرت خوش  ای یگانه یاور من

مقصدت هر جا که باشه  هر جای دنیا که باشی

اون ور مرز شقایق  پشت لحظه ها که باشی

خا طرت باشه که قلبت  سپر بلای من بود!

تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود

یاور همیشه مؤمن  تو برو سفر سلامت

غم من مخور که دوری برای من شده عادت....

 

در بیکران دریای عشق با توئی بودن خوش است.

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ