سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 89 آبان 12 , ساعت 12:7 عصر

فکر می کردم که تو یک دیوار سفید بلندی که من وقتی انگشتانم را روی آن می کشم بی رنگ می شود شفاف مثل شیشه که همه چیزش پیداست دیواری که می شود کنار آن نشست و از پشت شیشه آن دنیا را دید می شود پشت آن پنهان شد دیواری که همه اش دل است یک دل بزرگ قرمز دیواری که جا به جایش پر است از خاطره های قشنگ با هم بودن دیواری که ریشه دارد ریشه های آیینه ای ریشه هایی به وسعت آسمان بالای سرم که با تو چه آبی بود! دیواری که می شود شبها روی آن نشست و ستاره چید. می شود روی آن نشست و ماه را بو کرد می شود روزها نشست و با حوصله برای خورشیدک بالای سرمان گردنبندی از گل یاس درست کرد!! ولی تو رفتی توی مه و خاطره گم شدی و جای تو توی دل کوچک من گل یخ سبز شد گل یخی که دیگر هیچ گرمایی نتوانست یخ آن را آب کند!

هیچ وقت میدونستی که :

خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی… خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد. 

 خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ، خیانت می تواند جاری کردن اشک بردیدگان معصومی باشد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ