سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 بهمن 30 , ساعت 10:57 صبح

وقتی بدون فاصله ای در کنارمی، منهم بدون واهمه سوگند می خورم ، میخواهمت چنانکه تو می خواهیم هنوز.

چندی بمان که حسرت این چند می خورم .

هرسال هفته آخر بهمن یاد آور خاطرات تلخیه برام که هر چی به روزهای پایانی اش نزدیک تر میشم خاطرات از قالب روز در میان و به ساعت میرسن و دقیقه و ثانیه و مثل عبور سریع  یه فیلم تو ذهنم و  از جلوی چشمام بدون هیچ کم و کاستی گذر می کنن و هوای دلمو به شدت بارونی می کنن.

اما امسال چیزی که آروم نگهم داشته ، اینه که سالروز رفتن پدر ، مصادف شده با تعطیلی و میتونم با خیال راحت ساعتها بشینم کنار آرامگاهش و باش حرف بزنم و مثل سالهای پیش مجبور نیستم صبح زود قبل از اومدن به اداره تو گرگ و میش هوای زمستونی اسفند تو خلوتی صبح زود ، با عذاب وجدان از قول دروغی که به مادرم دادم که تنها نمیرم ، تو اون جاده خطرناک اونم با یاد آوری اون لحظه های تلخ ، رانندگی کنم.

از وقتی پرواز کرد و تنهام گذاشت ، خیلی وقتا و خیلی روزها تو خیلی از شرایط آرزو میکردم که ای کاش نرفته بود و افسوس می خوردم چرا نیست ، بارها به خدا شکوه کردم چرا؟ چرا اینقدر زود منو بی پناه کردی ؟اما تو یکسال گذشته ، نبودنش بیشتر از همه روزها و ساعتهائی که حسرت داشتنشو حتی برای چند لحظه  داشتم ، منو سوزوند.روزهای سختی که مطمئناٌ اگه پدرم حضور داشت ، تحملش زیر سایه محکم و مهربونش راحت تر میشد و روح و جسمم به این شدت آزرده نمیشد.

 پدر م

نامت را بر کتیبه ای از جنس عاطفه حک خواهم کرد
تا گواهی بر معصومیت تو باشد
 عکست را در گلدانی از جنس عشق خواهم گذارد
 تا بر بام باغ ملکوت غنچه دهد
 آخرین سخنت را با برگی از لاله در کتابی از عطوفت خواهم نوشت
و شب هنگام یاد تو را به میهمانی خیال خواهم خواند
بی گمان با من سخن خواهد گفت که زندگی کوچکتر از مردمک چشم تو است.
بهار با تو زیبا ست ...
و فصل پاییز مرگ برگ های سبز را به تماشا می نشیند.
زمستان غم چشمان تو را به خاطر می آورد
 آنگاه که پر از فریاد در سکوتی دلگیر
غریبانه بار سفر بستی و به دیار معشوق شتافتی.

پدرم

خیلی زود سایه مهربان و دست نوازشگرت را از سرم برداشتی
چگونه باور کنم فراقت را وقتی که بوی وجود پاکت  را در خانه احساس می کنم.
طعم تلخ بی پدری را چشیده ام
و هنوز نا باورانه در سوگ فقدان گل سرخی که تنها یار ومهربانترین همسفرم بود نشسته ام .
پدر، غم نبودنت چه سنگین است اما یادت از  هر حضوری پر رنگتر ، در لحظه لحظه زندگی با من است
و فراموش نخواهم کرد صداقت و مردانگی ات را و محبتی را که با مهربانی و عشق   در رگهای خشک من جاری ساختی ...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ