سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 اسفند 2 , ساعت 9:50 عصر

با رفتنت هستی من هم سوخت

ای کاش فقط چند ساعت زودتر می رسیدم ویه بار برای همیشه دستاتو می بوسیدم

کاش وجود بی مقدارمن حذف میشد به جای گلی مثل تو…

دیگه از هر چی عیده ، هر چی تعطیلیه ، ازهر چی  5 شنبه و جمعه است متنفرم.

چه قدر بیچاره ام که حتی نمیتونم مثل مامان اشک هامو نثار سنگ قبرت بکنم،دیدی باز امروز چشمه اشکم خشک شد و نتونستم حتی یه قطره اشک بریزم؟میدونم راضی نیستی به گریه

های من .اما من تا یه دل سیر گریه نکنم که آروم نمیشم باباجون . دیدی باز تو ناباوری خاطرات نبودنت و روزهای سختی که بم گذشت گم شدم؟؟حرفائی که بات تو دلم زدمو شنیدی؟برات

همه چیو تعریف کردم و ازت کمک خواستم.ازت خواستم تو شفاعت کنی برام پیشش و ازش بخوای تموم کنه این روزای لعنتی رو .

بابا جونم اومدم پیشت اما نتونستم گریه کنم،خدا خیلی خوب  از دلم خبر داشت ،، از یه هفته پیش میدونست بارونی ام و دل گرفته .واسه همین به ابرای آسمونش گفت ببارن.

چه بارون قشنگی امروز اومد و من و تو رو خیسمون کرد بابائی.

دل کندن از تو سخته .دل کندن از جائی که تو هستی ،گذاشتنت و برگشتن به خونه ای که پر از توئه خیلی سخته .به خدا سخته .گریه‌آور

 پدرم، بعد تو تموم دلخوشی هام رفت

همیشه به بودنت دلگرم بودم و صبور.

هیچ میدونی

توی این مدت خیلی ها دلمو شکوندن …

خیلی ها نامردی کردن…

خیلی ها عذابم دادن….

و کسی قلبمو شکوند که توی بُهت ناباوریش دارم دست وپا میزنم.

مامان میگه به بابات آگاهه ، اما آیا باورت میشه بابا ؟باورت میشه که من و همه ء من، اینجوری بریزه  به هم. کاش بودی بابا.کاش اینقدر زود نرفته بودی و دلم به بودنت خوش بود.گرچه گاهی

فکر میکنم شاید خواست خدا بود که نباشی و تو هم مثل من و مثل خیلی های دیگه ، توی بُهت این همه نا باوری نمونی!!!

بازم روز رفتن تو اومد و من نمی تونم عادی باشم . نمی تونم .شب شده و هنوز دلتنگم که تنها گذاشتمت و اومدم خونه.گریه‌آور

پدرسایه ای بود و پناهی بود و نیست

شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست

سخت دلتنگم ،  کسی چون من مباد

سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

" هست " ناگه " نیست" گردد در نظر

باورم شد ،  این من ناباورم

روی دوش خویش او را می برم!

می برم او را که آورده مرا

پاس ایامی که پرورده مرا

می برم در خاک مدفونش کنم

از حساب خویش بیرونش کنم

راست می گویم جز این منظور نیست

چشم شاعر از حواشی دور نیست

مثل من ده ها تن دیگر به راه

جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه

منتظر تا بارشان خالی شود

نوبت نشخوار و نقالی شود

هر یکی  هم صحبتی پیدا کند

صحبت از هر جا به جز اینجا کند

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر 

در سوگ پدر از :محمد علی بهمنی

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ