شنبه 89 اسفند 7 , ساعت 10:50 عصر
کنار خود نشسته ام و فکر می کنم:
ساکتی و سرد و سرخ.
حتی ستارگان چشمانت به لرزه می افتند
که معلوم نیست از کدام آسمان
از کدام شب دزدیده شده اند!
چشمان تو آیه های یأس اند
برای هر چه پیامبر که در دلم مبعوث شوند.
کنار خود نشسته ام و فکر می کنم .
حرفی برای گفتن نیست
شب را می نوازم با استکانی چای.
خود را می فریبم اگر
هر شب
به امید چیدن ستاره ای
از نردبان بالا می روم .
می دانم اگر فرو افتم
چنان می شکنم که چینی عتیقه مادرم.


لیست کل یادداشت های این وبلاگ