سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 90 خرداد 11 , ساعت 11:31 صبح

از شب این شهر میگذرم ، یادِ یه رویا تو سرم 

نیلوفر یادای دور ، پیچیده دور بدنم  

 خاطره ها داغ میزنن ، ذهنمو تا یادش نره 

تیغ نگاه آدما ، انگار رگامو می بُره

 ببین هنوز همین منم ،غریب ُ گنگ ُ خط خطی 

هنوز شبیه خودمم ، با خنده های الکی 

 چراغ قرمز انگاری ، به من هی چشمک میزنه 

یکی سر هر کوچه ای ، تابلوی بن بستُ زده 

 وقتی تموم زندگیت ، تو جیب پالتوت جا میشه  

وقتی که حکم بودنت ، تبعید به رویاها میشه 

لوله ی هفت تیر رو بذار ، درست میون ابروهات 

وقتی رگ شقیقه هات ، از پریدن خسته میشه 

  شب پرسه های بی هدف ، تو دل این شهر سیاه 

یه مشت سوال بی جواب ، گوشه ی این ذهن تباه



لیست کل یادداشت های این وبلاگ