سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 87 تیر 23 , ساعت 11:15 صبح

آبی ، خاکستری ، سیاه که : بهاران آمد
که شکفته گل سرخ به گلستان آمد
سبز برگان درختان همه دنیا را
نشمردیم هنوز
من صدا می زنم :
باز کن پنجره ، باز آمده ام
من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده امداستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو می رفتم ، می رفتن ، تنها ، تنها
وصبوری مرا
کوه تحسین می کرد
من اگر سوی تو برمی گردم
دست من خالی نیست
کاروانهای محبت با خویش
ارمغان آوردم
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا می زنم :
ای با باز کن پنجره را
پنجره را می بندی
با من کنون چه نشتنها ، خاموشیها
با تو کنون چه فراموشیهاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم



لیست کل یادداشت های این وبلاگ