سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 88 بهمن 11 , ساعت 12:2 عصر


جا می کنی خودت را در مغز استخوانم

طوری که با تو هستم، بی تو نمی توانم . . .



من با خودم غریبم نامم فریب ِ محض است

لفظ قدیم پاییز سبزی پر از خزانم



معنای تازه ای در پس کوچه های دستت

می گیرم و کنارت درگیر ِ امتحانم



یک اضطراب بی میل می خواندم که "برگرد"

من پای رفتنم نیست تو وصله ای به جانم



در این دو راهی ِ عشق ، بین تو و رهایی

دل را زدم به دریا چون با تو در امانم



سردی بهانه ای بود از ترس ِ بی تو بودن

من با تو داغ ِ داغم ، من با تو می توانم . . .




لیست کل یادداشت های این وبلاگ