سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 88 اسفند 20 , ساعت 12:9 عصر

من به او گفتم:من بر آن بلندی نشسته ام

که دل آدم گرفته می شود.

 

من به او گفتم گریه نخواهم کرد

 و اشک نخواهم ریخت

 

اما نمی توان دل را بر دلتنگی بست.

و این گناه من نیست که دلتنگی اشک است و اشک.

 

من به او گفتم می توان رویا دید

 اما خوابها غمی که دل را گرفته پاک نخواهند کرد

 

 و چطور می شود چشم ها را بست

در حالیکه ستارگان تنها زمانی می آیند

 

 که چشم ها بسته می شوند.

من به او گفتم و به او گفتم...

 

 اما او هرگز نفهمید که دچار شده ام

و دچار یعنی عاشق...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ