سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 89 شهریور 14 , ساعت 11:16 صبح
اگر دروغ رنگ داشت هر روزشاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست

و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد
و تمام محتوای سفره سهم همه بود
و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد
اگر خواب حقیقت داشت، همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم

اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند

اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود
اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
و من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش می کردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و
ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم


یکشنبه 89 شهریور 14 , ساعت 11:13 صبح

بهترین فرشته ها همین شیطان بود.مرد و مردانه ایستاد

 و گفت: سجده نمیکنم تو را سجده می کنم  اما این

 آدمکهای کثیفی را که از گل متعفن ساخته ای این

موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم چرانیش خدا و

بهشت و پرستش و عظمت وبزرگواری و آخرت و  وحق

 شناسی ومحبت و همه چیز را فراموش می کندسجده نمی کنم

نمی بینی اینها چه می کنند؟ زمین را به چه کثافتی کشانده اند

مسیح و یحیی و زکریا و علی را بی رحمانه و درد منشانه میکشند

 خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است.

 برایت دعا میکنم که خدا از تو بگیرد هر آنچه خدا را از تو میگیرد

 خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود می آموزم

 خدا جبران تمام نداشته های من است و اگر تنهاترین شوم باز هم خدا هست

 کسانی که معنی دوست داشتن عشق ایثار و خلوص را می فهمند   خدا را به آسانی می شناسند

 دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد، اما اگرکسی فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی

 خداوندا: به من قدرتی ببخش که بتوانم به آن اندازه که دوستش دارم،  نیاز دوست داشتنش را در خویش خاموش گردانم!                   

 خدایا در برابر آن چه انسان ماندن را به مخاطره می اندازد مرا به نداشتن و نخواستن روئین تن کن

 دکتر علی شریعتی


یکشنبه 89 شهریور 14 , ساعت 11:11 صبح
پدر ... مادر ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...

« دکتر علی شریعتی »


یکشنبه 89 شهریور 14 , ساعت 10:56 صبح
هنگامی دستم را دراز کردم، که دستی نبود . هنگامی لب به زمزمه گشودم، که مخاطبی نداشتم .

و هنگامی تشنه ی آتش شدم،که در برابرم دریا بود و دریا ودریا....

**********

 کاش خدا سه چیز را نمی آفرید .......           

غرور،دروغ،عشق

 تا هیچ گاه کسی از سر غرور به دروغ دم از عشق نزند .  

 **********

رسم زندگی این است ،یک روز یکی رو دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی،اون رفته است و همه چیز تمام شده است....  مثل یک مهمانی که به آخر رسیده است و تو به حال خود رها میشوی  ... چرا غمگین میشوی این رسم زندگی است،تو نمیتوانی آن را تغییر بدهی،پس تنها آواز بخوان این تنها کاریست که از دست تو برمیاید

**********

همیشه رفتن رسیدن نیست ،ولی برای رسیدن باید رفت ...... در بن بست هم راه آسمان باز است ،پرواز بیاموز

**********

هر کس به چیزی تبدیل می شود که به آن عشق می ورزداگر سنگی را دوست داشته باشد ، سنگ می شود

اگر هدفی را دوست داشته باشد ، به آن هدف تبدیل می شوداگر به فردی عشق بورزد آن فرد می شودو آگر به خــــــــــــــدا عشق بورزد خدائی می شوداینــــــــــــک انتخاب با خود شماست ................!


 


یکشنبه 89 شهریور 14 , ساعت 10:49 صبح

تو میدانی وهمه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است.
تو میدانی و همه می‌دانند که شکنجه دیدن بخاطر تو، زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ من است.
از شادی توست که برق امید در چشمان خسته‌ام می­درخشد. و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه­هایم احساس می­کنم.
نمی­توانم خوب حرف بزنم، نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده­ام، دریاب ! دریاب !
من ترا دوست دارم، همه زندگیم و همه روزها وشبهای زندگیم، ‌هر لحظه زندگیم بر این دوستی شهادت می دهند، شاهد بوده اند وشاهد هستند،‌
آزادی تو مذهب من است،
خوشبختی تو عشق من است،
آینده تو تنها آرزوی من است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ