چهارشنبه 88 اردیبهشت 30 , ساعت 9:7 صبح
تا قلم به دست می گیرم
برای شعر سرودن
یاد چشمات می افتم که به من زندگی می دن
پرُم از شعر و ترانه ، وقتی پیش من نشستی
توی این عالم و آدم تو یه چیز دیگه هستی
غزل چشمای نازت مثل اسمت نازنینه
من همونم که به جز تو دیگه چیزی نمی بینه
جای شادی اگه هست غم کوله بارم
تو را دارم
از همه دنیا اگه چیزی ندارم
تو را دارم
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]