تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس، مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گوئی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هرکجا نامه ی عشق است، نشان من و توست
سایه زاتشکده ی ماست، فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم
به روزگار خودم جای گریه می خندم
چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال
هنوز هم به قراری که بسته ای بندم
که می رسیّ و برای همیشه می مانی
و می دهی به نفس های خسته ام جانی
به انتهای خودم می رسم به این بن بست
همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است
همیشه آخر هر اتفاق می بازم
برنده باشی اگر،من به باخت می نازم
نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی
تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟
پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز
تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟
نشسته زیر پرت آسمان...چه خوشبختی
همیشه دور و برت آسمان...چه خوشبختی
تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟
تو ای پرنده ی پر شور و شر...چه می دانی؟
دوباره سادگی ام کار می دهد دستم
نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم!
اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست
هنوز هم به قراری که بسته ای بندم
هنوز هم که هنوز است حین هر باران
تو را برای نفس هام آرزومندم
تو سهم عاشقی ام... نه ،نبوده ای هرگز
به روزگار خودم جای گریه می خندم
من هنوز چیزی نگفتم
که تو طاقتت تموم شد
باقیشو بگم می بینی
گریه هات کلی حروم شد
من که آسمون نبودم
اما عشق تو یه ماهه
سرزنش نکن دلم رو
به خدا اون بی گناهه
باز که ابری شد نگاهت
بُغضتم واسه عزیزه
اما اشکاتو نگه دار
نذار این جوری بریزه
حال من خیلی عجیبه
دوست دارم پیشم بشینی
من نگاهت بکنم تا
تو چشمام عشقو ببینی
بد جوری دیوونتم من
فکر نکن این اعتراضه
همیشه نبودن تو
کرده این دلو کلافه
می دونم فرقی نداره
واست عاشق بودن من
می دونم واست یکی شد
بودن و نبودن من
اولش گفتم یه حسه
یا یه احترام ساده
اما بعد دیدم یه عشقه
آخه اندازش زیاده !!!!
بیا و مثل گذشته
جز به من به همه شک کن
من بدون تو می میرم
بیا و بهم کمک کن
............................................................................................................ چیز هایی است برای نگفتن ، که هرگز سر به ابتذالِ گفتن فرود نمی آورند و ارزش هر کسی به چیز هایی است که برای نگفتن دارد .
و این مرموز بودن هم به این خاطر است به گمانم . تو نمی دانی چه سخت است پوچ شدن و زبر شدن ! امشب این آهنگ مهستی هزار بار تکرار شد با این فکر بهم ریخته من، به خاطر نزدیک شدن به سال دوست مهربونم مژگان و یادآوری خاطرات خوب باهم بودن(وای که چقدر دلم میخواد براش بنویسم اما عجیب ذهنم یخ زده . گرچه خودش میدونه به یادشم ،،، به خاطر حرفهای تکون دهنده یه نفر که چند روزه گذشته منو تو غریبی گیجم کرد و قدرت فکر و تصمیمو ازم گرفته.شوکه شدم.کاش یکی بود کمکم میکرد
بیا و بهم کمک کن
لختی حریف لحظه های غربتت باشم
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم
از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر
تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
با شعله واری در خمود خلوتت باشم
زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون آینه در خدمتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
دوباره تنها شده ام دوباره دلم هوای تو را کرده است . خودکارم را از ابر پر میکنم و برایت
از باران مینویسم . به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم . دوباره میخواهم
به سوی تو بیایم . تو را کجا میتوان دید؟ در آواز شباویزهای عاشق؟ در چشمان یک
آهوی مضطرب؟ در شاخه های یک مرجان قرمز؟ در سلام دختر بچه ای که تازه نام تو را یاد
گرفته است؟ ای کاش میتوانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت
آواز بخوانم . کاش میتوانستم همیشه از تو بنویسم . میترسم روزی نتوانم بنویسم و
دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند! میترسم نتوانم بنویسم و
کسی ادامه سرود قلبم را نشنود . میترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی
محض بمیرد . و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود . دوباره شب دوباره طپش این دل
بی قرارم . دوباره سایه حرفهای تو که روی دیوار روبرو می افتد . دلم میخواهد همه
دیوارها پنجره شوند. . . دوباره شب دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با تمام ابرهای
عالم پر نمیشود . دوباره شب دوباره یاد تو که این دل بیقرار را بیدار نگه داشته است.
دوباره شب دوباره تنهایی دوباره سکوت
دوباره من و یک دنیا خاطره . . .
بی تو ، همه چیز پُر شده از ذلتنگی های ممتد .پر از سکوت ،پر از یادتو . حتی زرق و برقهای ظاهری هم نتونست یاد تورو هرچند برای روزی و ساعتی از
ذهن خسته من کم کنه .حتی سفر هم نتونست کاری کنه که خونه دلم بی یادتو بمونه و بدون خیال شیرین تو لحظه ها را بگذرونه و طی کنه.
سفر بدون تو برای من پُره از دلتنگی.سفر ،بی تو برای من ، یعنی حس دوری بیشتر ، یعنی زیاد شدن فاصله ها .
حتی اگه بُعد مسافت بینمون کم شده باشه اما حس رفتن بی تو برای من پر از غم و غصه است.بی تو سفر برای من پر از دلتنگیه و غم .
این دل ِ بی طاقت ،طاقت دوری تو را نداره. یه دوری همیشگی رو
هیچ میونستی ،جاده بی تو سرده و بی انتها .پا گذاشتن و رفتن به عمق جاده با یه تن خسته و یه کوله بار پر از خاطره.
اگر تو همراهم بودی و در کنارم ،،جاده به یُمن حضور تو سر می رسید و لحظه هام سبز می شدن.
سفری که آغازش با شک باشه و دلتنگی و اینکه ندونی کاری که میکنی درسته یا نه ، عذابه ، عذاب.
همیشه فکر می کردم تحمل دوری و دلتنگی برای اونی که میره آسون تره تا اونی که می مونه، ، اما این بار اینجور نبود.شاید چون آغاز این
راه ،شروع یه دوری عمیق بود و هست و من اینو میدونستم و حس میکردم.
چقدر دلم میخواست شعر سفر ونخوونم ، میدونستم اگه برم هوای چشمام تا پایان راه بارونیه .
اما راهی جز این راه نموند!!!
سفر منو با خود بُرد.
تو فکر تنهایی نباش
تنهایی خودش تنهاست
فکر کسی باش که بی تو تنهاست
مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
میکشم آخرین دانه کبریتم را در باد ،، هرچه باداباد