سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 11:35 عصر
در میان باد ها ایستاده ام . مواج . خاطراتم یکی یکی به تاراج رفته اند . بلاتکلیف . بی هدف . سردر گم دریچه خلوت دلم را می گشایم .

امروز کسی به من می گوید چیزی را در گوش های جا گذاشته ام . نمی دانم شاید یک حس .حسی که نمی توان به آن تملک داشت. تملکی که باعث نابودی آنچه در تلاش نگهداریش هستی میشود . جو هر عشق آزادی است . اما دل قانون نمی شناسد .

 شاید این آخرین کلمات من باشد . شاید من باشم تو نباشی شاید تو باشی اما حوصله ای نباشد .

تو این روزها ی خوب زندگی من پر از توست معنا جایگاه خودش را پیدا کرده . من امروز می خواهم کلماتم بوی تو را بدهند .بی تو کوچه دل من بن بست است .

امروز لغت درخور نمی یابم . من امروز در تلاطمم . در تردید یک پاسخ ساده به پرسشم .امروز از جاذبه ها گریزانم .

می خواهم دستهایم بی پروا بالا ببرم و روبروی ماه شعر بخوانم . دلم امروز در آرزو های نیمه تمام کودکی ام و در اشغال لبخند توست .من امروز خسته ام از این همه کلماتی که به مدد خیال من معنا پیدا می کنند .من تا کی باید زیر سایه خیال غم ها را به مروارید بدل کنم .

انصاف نیست که دلم را به خاطر زمان به انتها برسانم .ای کاش می توانستم تمام باغ های زمینی را در یک سبد جمع کنم و تقدیم تو نمایم .

من دوست دارم در حوالی تو زندگی کنم و تو را حس نمایم دوستت دارم دوست خوب من .


یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 11:32 عصر

 عاشق که نوشتن را راهی

 همان دستها

 

 چشم هایم را نوازش میدهد

 ....دوباره از سر خط


یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 11:24 عصر
ای کاش نوشته های مرا می خواندی .آن وقت می فهمیدی که دنیا از این هم که هست بسیار وسیع تر است و انسان با آن همه لطافت طبع چگونه برای رسیدن به عشق سنگی می شود و سنگ ها راه را بر چشمه ها می بندند و شیشه ها پنجره دوستی را می شکنند.

دریغا که نمی توان به استعاره با تو حرف زد و گرنه چه تصویری از خودت ترسیم می کردم .امروز برای من است وفردا برای توست .و دست تقدیر بلند.

من عشق را درک کردم اما هر چقدر به دنبالش دویدم او سایه شد و زود تر ناپدید.

در کدام واژه نامه  نوشته اند که تمام مجنون های دنیا مردهستند و لیلی ها زن .

در سیاهه قلبم این بار من مجنونم . خوب است که بدانی این بار لیلی با کانون آتش بی محبتی و بی مرامی و قساوت قلب  تالاب های عشق گونه اش را به عفن کشیده است .

ای کاش می توانستی بفهمی که همه لحظه های زشت را می توان خط زد و دوباره آغاز کرد .امروز صدای قلب مهربانم که بهترین موسیقی عالم بود سرشار از تعفن از توست .

من امروز تو را با دست های خودم زیر خروارها خاطره دفن کرده ام .نوشتن از روزهایی که پر از ترانه بود آسان نیست ازروزهایی که در نرمه خیال من بهترین بود اما امروز مبدل به طوفانی شده که عبورش کهکشان غرورم را در هم شکسته است .

کدام جوهر است که بتواند مهربانی و پاکی مرا به تو نشان دهد. افسوس که تو خودت را نشناخته ای ! افسوس که تو خودت را نیز فریفته ای !

دریچه ها را دشمن چشم هایت شمردی و بهانه رفتن ساختی .دریا ها هیچ وقت سکوت نمی کنند و آیینه هیچ گاه چشم از تماشابر نمی دارد .

سکوت تو از روح آشفته ات سرچشمه می گیرد تو هنوز معنای عشق را نفهمیده ای تو بازیچه ای هستی در دست هوس امروز تو را از دلم بیرون می کنم چون ارزش عشق مرا نمی فهمی .


یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 4:4 عصر

بر مفرش خاک خفتگان می بینم 

 در زیر زمین نهفتگان می بینم


چندان که به صحرای عدم مینگرم 

 نا آمدگان و رفتگان می بینم


یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 4:3 عصر

گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و می خواره به دوزخ باشند

فرداست ببینی که بهشت همچون کف دست


یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 4:1 عصر
نگذار کسی یک اولویت در زندگی تو بشه،
وقتی تو فقط یک انتخاب در زندگی اونی...
یک رابطه بهترین حالتش وقتیه دو طرف در تعادل باشن.
هیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکن.
چون کسی که تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره،
و کسی که ازت بدش بیاد باور نمی کنه.
وقتی دائم میگی گرفتارم،
هیچ وقت آزاد نمیشی.
وقتی دائم میگی وقت ندارم،
بعد هیچوقت زمان پیدا نمی کنی.
وقتی دائم میگی فردا انجامش میدی،
اونوقت فردای تو هیچ وقت نمیاد.
وقتی صبحا از خواب بیدار میشیم،
ما دو تا انتخاب داریم.
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شیم و رویاهامون رو دنبال کنیم.
انتخاب با شماست...
ما کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم.
ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن.
و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن.
این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره.
وقتی تو خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند.
وقتی ناراحتی جواب نده.
وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر.
دوباره فکر کن..، عاقلانه رفتار کن.
زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه هاست.!
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست.
زندگی چون پیچک است،
انتهایش میرسد پیش خدا.

مهم نیست فردا چی میشه مهم اینه که امروز دوستت دارم
مهم نیست فردا کجایی مهم اینه که هر جا باشی دوستت دارم
مهم نیست تا ابد با هم باشیم مهم اینه که تا ابد دوستت دارم
مهم نیست قسمت چیه مهم اینه که قسمت شد دوستت داشته باشم
 
ممنون از دوست خوبم و دوست خوب وبلاگ ثریا برای ارسال مطلب بالا

شنبه 89 خرداد 15 , ساعت 11:44 عصر

به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
منو به دست من بُکُش به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست
که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم


شنبه 89 خرداد 15 , ساعت 6:4 عصر

چشام بسته س ، جهانم شکل خوابه ، عذابه ، اضطرابه

اضطرابه

رو به روم ، دیواری از مه ، دیواری از سنگ

بگو بیهوده نیست

بگو بیهوده نیست ، فاصله ی آب و سراب

بگو سپیدی ِ کاغذ ، بیهوده نیست

بگو از کوچ ِ پراکنده ، فقط کابوس و تنهایی

بگو ، خواب بود هر چی که دیدم

افسانه بود هر چی شنیدم

نگاه کن ، شوق ِ دل زدن به دریا

برات شد مرگ ِ تدریجی ِ رویا

مرگ تدریجی ِ رویا

یغما گلروئی


شنبه 89 خرداد 15 , ساعت 6:0 عصر

در گیر و دار جوابهای بی معنایت گریزی یافتم !

گریزی به سمت مفاهیمی تازه از روشنایی و عشق...

حالا برای پرواز کردن فرصت دیگری شناخته ام... برای اینکه جهان را

خودم را و تمام آنچه غافلش بودم درست بشناسم و بدانم زندگی ...

زندگی رسم خوشایندی نیست...

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ!

نه نه !

هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد...

یک فریب ساده و کوچک

آنهم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی!

و...

حالا دنیا قشنگ تر شده .

زندگی شستن یک بشقاب است...


شنبه 89 خرداد 15 , ساعت 5:57 عصر

بگذارید اگر هم نه بهاری باشم 

شاعر سوخته گل های صحاری باشم 

می توانم که خودم را بسرایم هر چند 

نتوانم که همانند قناری باشم 

معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست 

پیرم اما بگذارید که جاری باشم 

 کاری از پیش نبردم همه ی عمر ولی 

شاید این لحظه ی نایافته کاری باشم 

همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست  

 نپسندید که در لحظه شماری باشم 

همه ی درد من این است که می پندارم 

دیگر ای دوست من ?دوست نداری باشم  

مرگ هم عرصه ی بایسته ای از زندگی است 

کاش شایسته ی این خاک سپاری باشم...  


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ