سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 90 دی 23 , ساعت 12:38 صبح

 

در شبی سرد در بیست و سه دی ، در سی و اندی سال پیش و در کمتر از یکساعت و نیم دیگر از این ساعت متولد شدم
باز هم سالی از زندگی ام را پشت سر گذاردم ...
ظاهرا هنوز پـیـر به حساب نمی آیم ، اما چه کسی می داند روح آدمها با کدام تـقـویم پـیـر می شود ؟!
به عقب برمی گردم و فقط همان خاطرات روزهای تولدم در سالهای گذشته را که در ذهن مرور می کنم ، سردی جانکاهی همه وجودم را فـرا می گیرد!
به شادی هایی فکر میکنم ...که رنگ باختند، هدیه های که ماندند و هدیه دهندگانی که نماندند... :(((
وااااای ،، با حسرتی تمام آه میکشم
یاد سالهای کودکیم بخیر...
یاد گرمای حضور پدرم که اطمینانی عجیب از تنها نبودن در روزهای سخت زندگی را به من میداد بخیر ...
پـدرم همیشه روز تولـدم را یادش بود با عشق عجیبی در آغوشم میگرفت و با جشنی هرچند کوچک ، غافلگـیرم می کرد، اما حالا
کجاست ...؟!
خودم از چند ماه قبل بی قرار می شدم ، هر سال برای روز تولدم با شروع زمستان ، شروع به شمارش معکوس می‌کردم، حالا نمی‌دانم چه بلایی سرم آمده که دلم می ‌خواهد هیچکس روز تولدم را یادش نمانده باشد،هیچ ‌کس تبریکی نگوید، کادویی ندهد و من قرار نباشد وقتی دلم ازغصه در حال ترکیدن است زورکی لبخند بزنم و شمع های تولدم را فوت کنم !...
زندگی تکرار مکررات شده و روز تولد هم روزی مثل بقیه روزهای خدا !!!
راستش دیگر نه از شنیدن تبریک خوشحال می شوم و نه از نشنیدنش غمگین .بیشتر ترجیح می دهم چنین روزی را با خودم باشم ، تنها باشم ، به یکسالی که گذشت فکر کنم و یکسالی که معلوم نیست چند روزش را باشم ، در چه حالی و کجا ...
شاید تنها خوبی روز تولـد همین باشد که ببینی در این روزگار بی در و پیکر که گاهی اسم خودت را هم فراموش می کنی دور و نزدیکانی که یکسالی میشود خبری از حال و روز هم ندارید ? روز تولدت را بیاد داشته اند !
کسانی که آخرین دیدارشان با تو چندان دوستانه نبوده یا حتی شاید برای همیشه با هم وداع کرده بودید ...
هوس هیچ چیزی ندارم... !
متولد شدم ....... تمام

هوا ابریـسـت و نه چندان سرد
خیابان‌هــا خــلوتـنـد
در چـنیـن روزی به دنیا آمــدم
شایــد آن روز هــم ، هـوا ابری
و خیابانها خــلــوت بودنـــد !
سرمای زیاد آن شب دی را بارها از زبان مادر شنیده ام ...
مـن فـقــط از خیابانی به خیابانی دیگــر پـیچـیـده‌ام …



لیست کل یادداشت های این وبلاگ