سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 87 تیر 25 , ساعت 11:3 صبح


?? اندیشه‌ای که مسیر تاریخ را عوض کرد
نشریه گاردین بخشی دارد به نام تاپ تن (Top 10) که در آن چهره‌هاس سرشناس ?? کتاب یا موسیقی یا فیلم و یا اندیشه‌ی برتر یا بدتر را در زمینه‌ای مشخص انتخاب کنند. یکی از این موارد، انتخاب ?? اندیشه‌ی تاریخ است. سه گزارش‌گر گاردین در گفت و گو با اساتید دانشگاه، ?? اندیشه‌ای که مسیر تاریخ را عوض‌ کرده‌اند، به بحث گذاشته‌اند.

 


سه شنبه 87 تیر 25 , ساعت 10:55 صبح

 

شعر « آزار » اثر سیمین بهبهانی:

 

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
 



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
 



جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
 



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

 

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را
 



جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
 


سه شنبه 87 تیر 25 , ساعت 10:53 صبح

 

این روزها دو میلیون توریست، از سراسر دنیا،با بلور و شلوار سفید و یک دستمال گردن قرمز، به مدت 9 روز شهر پامپلونا را در تسخیر خود خواهند داشت.
دویست ساعت جشن، بدون انقطاع در جریان هست، تا هر لحظه از شبانه روز که اراده کنی،بتوانی به آن بپیوندی.
روز هفتم از ماه هفتم میلادی، روز سن فرمین هست. ولی مراسم بطور رسمی از 12 ظهر روز ششم ماه جولای شروع میشود.به این شکل که همه مردم با لباس سفید و دستمال گردن قرمز که به مچ دست یسته میشود، در میدان شهرداری چمع میشوند و سر ساعت دوازده ظهر، یکی از مسولین، موشکی را به هوا میفرستد و با گفتن جمله " سن فرمین مبارک باد " جشن را افتتاح میکند.آنگاه همه دستمال گردن ها را بصورت 3 گوش در هوا نگه میدارند و فریاد شادی سر میدهند.

سپس بارانی از شامپاین و شراب قرمز که برای این روزها تهیه شده، بر سر و روی همدیگر میپاشند، آنقدر که تقریبن همه لباسها صورتی میشود.



در این چند روز، سر ساعت 8 صبح، چند گاو نر وحشی را از اصطبلی که در 700- 800 متری میدان گاو بازی هست،رها میکنند و چندین گاوباز حرفه ای، سعی میکنند آنها را از بین مردمی که آدرنالین شان به صد رسیده ومیخواهند برای چند ثانیه نقش اول را داشته باشند، رد کنند و به میدان برسانند. حتمن همه صحنه هایی از این مراسم را در اخبار دیده ایم.


بقیه روز و شب را در خیابان میرقصند و مینوشند و زندگی میکنند و خیلی ها در همان خیابان و پارک ها میخوابند. مسوولین کمپینگ‌های زیادی در شهر و اطراف آن بر پا میکننداما باز نمیتوانند جوابگوی  اسکان  میلیونی توریست ها باشند.

 گاهی حادثه نامطلوبی هم پیش میاید و کسانی زخمی میشوند.

1 تیر و 2 نشان...

اما با اینکه ممکن است تصاویر بسیار تکان دهنده باشتد، تعداد مرگ و میر در این جشن ها بسیار اندک است.در ده سال گذشته به تعداد انگشتان یک دست هم نبوده.مقایسه کنید با مرگ و میر در مسابقات موتور و یا حتی دوچرخه سواری.

   این هم عکسهایی از جشن سن‌فرمین امسال

 


سه شنبه 87 تیر 25 , ساعت 10:40 صبح

 

 


سه شنبه 87 تیر 25 , ساعت 10:32 صبح
   

  علت خرخر کردن مردها!!!!!!

The image  http://i38.tinypic.com/o9r9r7.jpg  cannot be displayed, because it contains errors.

The image  http://i35.tinypic.com/2dm4xc.jpg  cannot be displayed, because it contains errors.

The image  http://i34.tinypic.com/v62r6a.jpg  cannot be displayed, because it contains errors.

The image  http://i37.tinypic.com/f1cu81.jpg  cannot be displayed, because it contains errors.

The image  http://i38.tinypic.com/vfwf8p.jpg  cannot be displayed, because it contains errors.

The image  http://i33.tinypic.com/4pyr5s.jpg  cannot be displayed, because it contains errors.

The image
  http://i35.tinypic.com/160319e.jpg  cannot be displayed, because it contains errors.

 

دوستان لطفا نظر یادتون نره


یکشنبه 87 تیر 23 , ساعت 10:31 صبح


دانشجوی 9 ساله دکترا

نابغه 9 ساله چینی، خردسال ترین دانشجوی دانشگاه "بپتیست" هونگ کونگ شناخته شد. برادر 13 ساله "مارس" نیز در دانشگاه "آکسفورد"پذیرفته شد. به گزارش روز چهارشنبه گروه حوادث ایسکانیوز:"مارس بوئدیهارجو" پسر دو رگه چینی – اندونزی در هونگ کونگ... ادامه ...


یکشنبه 87 تیر 23 , ساعت 9:50 صبح

برای مشاهده هر مطلب فقط کافیست روی آن کلیک کنید

 عکس های عاشقانه (15 عکس - Part 2)
 
عکس های عاشقانه (15 عکس - Part 1)
 
عکس های آناهیتا نعمتی (11 عکس)
 
عکس هایی از ترانه علی دوست
 
8 دلیل کنار گذاشتن ورزش
 
مصاحبه تفصیلی با علی دایی: از تسبیح دست گرفتن پشیمان شده ام!
 
یک اسب در وضعیتی ناراحت کننده
 
اهویی زنده در وسط دریا
 
انواع فن های کامپیوتر و دست ساز
 
جدایی پرتی زینتا از نامزدش
 
خدمات جدید پلیس???
 
قتل به خاطر 14 هزار تومان
 
همسر آینده ام
 
بالن بادکنکی
 
دیوانگان مد پرست
 
تاکسی قد بلند
 
خالکوبی درون بدن
 
ماشینی درون استخر
 
نوکیا 6 گوشی جدیدش را معرفی کرد
 
گزارش تصویری: فراسی، صفحه کلید فارسیِ فراسو
 
کاهش و افزایش تعرفه‌ پیامک در قبوض این دوره‌ مشترکان اعمال می‌شود
 
مذاکره‌ای دیگر میان مایکروسافت و یاهو
 
ارایه سرویس تشخیص موقعیت روی تلفن همراه
 
نیکول کیدمن مادر شد
 
مبارزه با عرضه فیلم قاچاق در سراسر کشور ادامه می‌یابد
 
اسکار به کدام یک از فیلم‌های امسال رای می‌دهد
 
نگاهی به تغییر سلائق مشترکان تلفن همراه
 
نرم‌افزار پیامک‌های فارسی عرضه
 
دختر پنج ساله مصرف کننده مواد مخدر
 
آسیب رساندن به بدن به چه قیمتی ؟ خاص بودن ؟

 


شنبه 87 تیر 22 , ساعت 11:49 صبح

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.

***** 

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود.

***** 

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند.

مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت. باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد:

*

*

* 

از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد.

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم. سفارش های مشتریانش  را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود.

 

حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده  و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند.

اما او دیگر  با خودش «صادق » نیست. او الان یک بازیگر است.   همانند بقیه مردم!!!

 


شنبه 87 تیر 22 , ساعت 10:19 صبح

آن سوی پنجره

 

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهریک ساعت روی تختش بنشیند.تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد .آنها ساعتها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر، خانواده، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند.

 

 

هر روز بعد ازظهربیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می کرد . بیمار دیگر در مدت  این یک ساعت،

با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون، جانی تازه می گرفت.

 

این پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایقهای تفریحشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بیرون،زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همانطور که مرد کنار پنجره این جزئیات را تصویف میکرد، هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.

روزها  و هفته ها سپری شد.

پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند .

مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد ، اتاق را ترک کرد .

آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد . حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند .

 

هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد

 

 ×××

مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند ؟

پرستار پاسخ داد :  شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را ببیند!!.

 


چهارشنبه 87 تیر 19 , ساعت 10:18 صبح

         عشق بزرگ

و اعتراف قشنگ ست اگر چه با تاخیر

پرنده بودم اما پرنده‌ای دلگیر

 

پرنده بودم اما هوای باغ زمین

از آسمان بلندم کشیده بود به زیر

 

پرنده بودم اما پرنده‌ای بی‌پر

پرنده بودم آری ولی علیل و اسیر

                 *

چقدر منتظرت بودم ای چراغ مراد

که خط گمشده‌ام را بیاوری به مسیر

 

و آمدی و مرا زین خرابه پر دادی

به سمت باز افق‌های روشن تقدیر

                ***                

میان این من حال و تو ای من پیشین

تفاوتی است اساسی، قبول کن بپذیر

 

گذشت آنچه میان من و تو بود گذشت

ترا ندیده گرفتم، مرا ندیده بگیر

 

به راز عشق بزرگی وقوف یافته‌ام

مرا مجاب نمی‌کرد عشق‌های حقیر

 

پرنده‌ام اینک یک پرنده آزاد

پرنده‌ام آری یک پرنده ...

 

شاعر:دکتر یاسمی                             


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ