سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 88 مهر 28 , ساعت 3:30 عصر

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا

شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا

چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می کشم

اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم

چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم

چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم

چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم

تو با منی و بی توأم ببین چه گریه آوره

سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره

ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام

گلی که دوست داشتم به دست باد داده ام

بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه

عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه


سه شنبه 88 مهر 28 , ساعت 3:25 عصر

تونبودی <\/h3>

در زد کسی از سمت خیابان ، تونبودی

برخاستم از خواب هراسان ، تونبودی

 

در هشتی تاریک صدایی به زمین خورد

مانند ترک خوردن انسان ، تونبودی

 

پاشویه پر از برگ شد و ماه فرو رفت

در شاخه ی تاریک درختان ، تونبودی

 

ای قصه ی شرقی! ندمیدی و شبم ماند

در این شب تاریک و هراسان ، تو نبودی

 

ای رایحه ی سوره ی یوسف ، نوزیدی

ای عطر غزل های سلیمان ، تونبودی

 

ای عشق من ای غنچه ی نارس ، نشکفتی

ای روح من ای نیمه ی پنهان ، تو نبودی
 
عبدالجبار کاکائی

سه شنبه 88 مهر 28 , ساعت 3:17 عصر
 

من نمی گم

زمان رو فقط تو عکسا میشه نگه داشت  ما گاهی رو خودمون کلیک می کنیم و فریز می شیم تو عکسا . گاه شادی های عکسامون ما رو ناراحت میکنه چون ما از اون شادیها فاصله گرفتیم . کاش مث عکسا کنار هم باشیم . گاهی...

 

 

واسه هم تو عکسا عاشقونه تر

واسه هم تو عکسا دیوونه تریم

من نمی گم ولی این عکسا می گن

ما چقد ازدل هم  بی خبریم

 

خیلی وقتا عشقُ از یاد می بریم

یادمون رفته  یه روزی چی بودیم

دوبار آفتاب بزنه، بارون بیاد

کی می دونه ما تو دنیا کی بودیم

 

زندگی می گذره ،عکسا می مونن

دنیا خوابه، اگه خوبه، اگه بد

کاش مث عکسا کنار هم باشیم

کاشکی خنده ها بمونن تا ابد

 

می شه پرواز پرنده رُ ندید

میشه عکس بالُ تو قفس کشید

بیا عادت بکنیم به همدیگه

وقتی عشقُ نمیشه نفس کشید

 

من وتو بی خبر از خاطره ها

خیلی وقتا بی خیال هم بودیم

من نمی گم ولی این عکسا میگن

ما دو تا یه روزی مال هم بودیم

 


سه شنبه 88 مهر 28 , ساعت 3:7 عصر

عاشقی کن<\/h3>

 

 

حال من دست خودم نیس

یه جا آرووم نمی گیرم

دلم از کسی گرفته

که می خوام براش بمیرم

 

این روزا بد جوری ساکت

این روزا بد جوری سنگم

همه زندگیمو باختم

پای روزای قشنگم

 

 شب و روز کنار من بود

مث سایه ، نازنینی

تو بگو چه حالی داری

وقتی سایه تو نبینی

 

مث آینه روبرومه

حس  بی تو بودن من

دارم از دست تو می رم

عاشقی کن منو نشکن

 

پای دنیای تو موندم

من عاشق   من آدم

تا صدات بلرزه آخر

تا دلت بگیره کم کم

 

 آخرین ترانه هامو

می خونم با چشمای خیس

عاشقی کن منو نشکن

حال من دست خودم نیس
 
عبدالجبار کاکائی

دوشنبه 88 مهر 27 , ساعت 3:58 عصر

دسته بندی زیبای انسانها از دید دکتر شریعتی!

 

ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و ...
 
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


سه شنبه 88 مهر 14 , ساعت 9:17 صبح

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
هرگز دلم را نمی شکستی
گر چه خانه اهریمن
شایسته ویرانیست
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
حتی لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه تنها جز نگاهت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
و مرا از این تنهایی رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی


سه شنبه 88 مهر 14 , ساعت 9:14 صبح

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
سکوت را فراموش می کردی
و تمامی ذرات وجودت
عشق را فریاد می کردند
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت
به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من در سکوت نگاهت
با عشق زمینی تو به عرش بروم


سه شنبه 88 مهر 14 , ساعت 9:13 صبح


باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم

آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردمک چشمم به خون نشست

تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست

از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم

من نای خوش نوایم و خاموشم ای دریغ

لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

دستی به سینه ی من شوریده سر گذار

بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم

سه شنبه 88 مهر 14 , ساعت 9:8 صبح


نازنینم !تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا .
من و تو می توانیم دوباره عاشق شویم قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد .
تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت .
من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم
و بی ارزو خواب فرداها را ببینم .
به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند می خواهمت
و سحر گاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم
و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم .


سه شنبه 88 مهر 14 , ساعت 9:5 صبح


هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم،
وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ،
چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ،
اما باز هم جای تو خالی است

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ