چهارشنبه 89 مهر 21 , ساعت 3:20 عصر
امشب دوباره آمده ام باز هم سلام
من را ببخش مرد غزلهای ناتمام
من را ببخش بابت احساس خسته ام
من را ببخش بابت این فکرهای خام
این حرفها درون دلم درد می کشید
این حرفها وجود مرا داد التیام
گفتی کلافه می شوی از این حضور محض
گفتی عذاب می کشی از دست من مدام
گفتی نگاه هرزه ی من با تو جور نیست
گفتی که پاک هستی و این فعل ها، حرام . . .
گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک
مابین پلکهای ترم کرد ازدحام
می خواستم فقط بنویسم چرا؟ چرا ؟
می خواستم بگیرم از آن شعر انتقام
اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست
خو کرده ام به عادت دنیای بی مرام
من با زبان تلخ تو بیگانه نیستم
من با هزار درد غم انگیز (آشنام!)
شاید غزل هوای دلم را عوض کند
شاید رها شوم کمی از این ملودرام
این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند
این بیت ها روایت تلخیست هر کدام . . .
زهرا شعبانی
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]
چهارشنبه 89 مهر 21 , ساعت 3:15 عصر
دلش گرفته آسمان ، شبانه می گرید
کنار کوچه کسی عاشقانه می گرید
کنار کوچه کسی تکیه داده بر دیوار
کسی گرفته دلش از زمانه می گرید
کسی که باران شکسته بغضش را
به زیر باران بی بهانه می گرید
بهانه؟!شاید یک بهانه دارد او
که مثل دلی خورده تازیانه می گرید
دلش کشیده پر تا به یک دیار دور
و از دل تنگش این ترانه می گرید
دلش گرفته،این روزها عجیب بارانی ست
در آرزوی دستی دوستانه می گرید
تمام این غزل تقدیم چشم دلتنگ اش
چشمی که هنوز نیلوفرانه می گرید
کنار کوچه کسی عاشقانه می گرید
کنار کوچه کسی تکیه داده بر دیوار
کسی گرفته دلش از زمانه می گرید
کسی که باران شکسته بغضش را
به زیر باران بی بهانه می گرید
بهانه؟!شاید یک بهانه دارد او
که مثل دلی خورده تازیانه می گرید
دلش کشیده پر تا به یک دیار دور
و از دل تنگش این ترانه می گرید
دلش گرفته،این روزها عجیب بارانی ست
در آرزوی دستی دوستانه می گرید
تمام این غزل تقدیم چشم دلتنگ اش
چشمی که هنوز نیلوفرانه می گرید
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]