شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:28 عصر
بی نهایت آبی
دلگیرم از خودم که چه دلگیرم از شما
از جان خویش سیرم اگر سیرم از شما
من بی نهایت آبی و تو بی دریغ، ابر
گاهی گرفته ام که نمی گیرم از شما
یک دم تو در تصور من بوده ای و من،
هر آینه هر آینه تصویرم از شما
اسطوره رسیده به انجام عاشقی!
آشفته است خواب اساطیرم از شما
ما هم... بساز از من مجنون دیگری
دیوانگی اش از من و زنجیرم از شما
داوودی ام... دمی که دمیدی تو بر لبم،
لبریز شد ضمیر مزامیرم از شما
من دست نارسیده ترین قله مانده ام
در سینه مانده حسرت تسخیرم از شما
بین من و تو فاصله ای نیست... بین ما،
من نیستم که فاصله می گیرم از شما
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]