شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:37 عصر
دلم دوباره
مثل روزهای ابری و غروب های ناب
گرفته است
تمام وسعت نگاه من
گرفته است
چشم های بی فروغ من گرفته است
دلم ولی حکایتش
حکایت سرود دسته جمعی
تمام قطره های اشک چشم ابرها
که نیست
حکایت دلم
گفتنی
یا شنیدنی
که نیست ...
کاش چشم ها دوباره حرف می زدند
ساده بود گفتن از طریق چشم ها
حیف!
روزگار عجیب بی مروّت است
زبان چشم ها سال هاست مرده است
و چشم های شیشه ای دگر
مثل سال های دور
نور
از ورایشان گذر نمی کند
کاش گوش چشم های تو
اگر دو چشم من زبان نداشت
حرف های مانده در ته دل مرا
خوب می شنید
دلم برای چشم های تو
گرفته است
گوش می کنی؟
دلم گرفته است
مثل روزهای ابری و
غروب های ناب
زینب احمدیان
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]