شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 11:42 عصر
پشت یک دیوار غمگین و بلند
عاشقی سر گشته در چنگال بند
پشت این فریادِ برق آسای دور
جاده ای بی انتها و بی عبور
دفتری از جنس دیوار ست و خشت
قصه ای از قصه هایِ سرنوشت
عشق و عاشق هر دو بر بالای دار
نغمه هایِ تلخ و ناله بی شمار
چون زمستانی که در شوق بهار
میزند بر هر دلی صد دانه خار
دل تمنای صوت اسمت میکند
جان تمنای جانان میکند
بیقرار و بیقرار
بیقرار و پر ز شوق
تلخ تر از زهر در انتظارجان میکنم
جرعه ای از زهر تلخ هجرتت را نوش میکنم
درد جان کاهیست دردِ انتظار
کوه را زیر پا خرد میکند انتظار
عاشقی سر گشته در چنگال بند
پشت این فریادِ برق آسای دور
جاده ای بی انتها و بی عبور
دفتری از جنس دیوار ست و خشت
قصه ای از قصه هایِ سرنوشت
عشق و عاشق هر دو بر بالای دار
نغمه هایِ تلخ و ناله بی شمار
چون زمستانی که در شوق بهار
میزند بر هر دلی صد دانه خار
دل تمنای صوت اسمت میکند
جان تمنای جانان میکند
بیقرار و بیقرار
بیقرار و پر ز شوق
تلخ تر از زهر در انتظارجان میکنم
جرعه ای از زهر تلخ هجرتت را نوش میکنم
درد جان کاهیست دردِ انتظار
کوه را زیر پا خرد میکند انتظار
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]