یکشنبه 89 فروردین 8 , ساعت 12:38 صبح
تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سر کش و نا شکیبا
که هر لحظه ات می کشاند بسویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افقهای فردا
نگاه مه آلودی دیدگانت
تو دائم به خود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود می گریزی
تو آن ابر آشفت? نیلگونی
چه می شد خدایا...چه می شد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشود? خود تورا می ربودم...تورامی ربودم !
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]