دوشنبه 89 فروردین 9 , ساعت 6:58 عصر
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با ان پوستینِ سرد نمناکش
باغ بی برگی روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید،بافته بس شعله تار و پودش باد
گو بروید یا نروید،هرچه در هرجا که می خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذری نیست
باغ نومیدان،چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سایِ اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها پاییز.
مهدی اخوان ثالث (م.امید)
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]