سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 فروردین 9 , ساعت 7:20 عصر

در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بی خوابی مرا تعبیر می نمود
باران بود که می بارید
و او بود که سخن می گفت
ومن بود که می شنود
آوای لیمویی لیمویی لیموییش را
او می گفت
باید قلبهای خود را
عشق بیاموزیم
و من می گفت
عشق غولی است
که در شیشه
نمی گنجد
باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ