دوشنبه 89 فروردین 9 , ساعت 10:40 عصر
شدیم از یاد یکدیگر فراموش
دو راهی بین ما بگشوده آغوش
از آن عشقی که در ما شعله می زد
به جا مانده اجاقی سرد و خاموش
میان من و تو دوراهی نشسته
صدایی نمانده به لب های بسته
به لب های خموش این دوراهی
نشسته قصه ی غمگین رفتن
همیشه راه ما با هم یکی بود
ولی راهت جدا شد دیگر از من
اگر در چشم هم اشکی ببینیم
توان رفتن از ما می گریزد
برو بگذار ایندیوار کهنه
به نام عشق ما در هم بریزد
میان من و تو دوراهی نشسته
صدایی نمانده به لب های بسته
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]