دوشنبه 89 فروردین 9 , ساعت 10:44 عصر
توی بهت چشم من درد ناباوریه
فصل سرد عشق ما رنگ خاکستریه
دردی که من می کشم اگه کوه هم می کشید
ذره ذره می تکید قطره قطره می چکید
می تونست با دست تو بهت من ویرون بشه
فصل زرد قصه هام ظهر تابستون بشه
قصه یقین عشق توی دفترم بودی
توی آیینه ی شعر شکل باورم بودی
من از خوش باوریهام به ویرونی رسیدم
تو را یک لحظه نزدیک یه لحظه دور می دیدم
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه چکه چکه آب شدن
دروغ آخرینی که من از تو شنیدم
خودت بودی که از تو به ویرونی رسیدم
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه چکه چکه آب شدن
اردلان سرفراز
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]