دوشنبه 89 فروردین 9 , ساعت 11:16 عصر
با سقوط دستای ما در تنم چیزی فرو ریخت
هجرتت اوج صدامو بر فراز شاخه آویخت
ای زلال سبز جاری جای خوب غسل تعمید
بی تو باید مرد و پژمرد زیر خاک باغچه پوسید
فصلی که من با تو ماشد فصل سبز خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد فصل خاکستری مرگ
تو بگو جز تو کدوم رود ناجی لب تشنگی بود
جز تو آغوش کدوم باد سایه گاه خستگی بود
بی تو باید بی تو باید تانفس دارم ببارم
من برای گریه کردن شونه هاتو کم می یارم
چشم تو با هق هق من با شکستن آشنا نیست
این شکستن بی صدا بود هر صدایی که صدا نیست
ای رفیق ناخوشی ها این خوشی باید بمیره
جز تو همراهی ندارم تا شب از من پس بگیره
با تو بدرود ای مسافر هجرت تو بی خطر باد
پر تپش باشه دلی که خون به رگ های تنم داد
فصلی که من با تو ما شد فصل سرد خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد فصل خاکستری مرگ
برای هجرت عزیزترینم و به یاد همه لحظات خوب و به یاد ماندنی که در کنارش داشتم
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]