سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 89 فروردین 11 , ساعت 11:3 صبح

آینه ها بارونین وقتی چشام خیس و تره

میشینم و بغض می کنم یه گوشه پشت پنجره

از توی قاب بی رمق به آُسمون زل می زنم

رو ابر مبهم سکوت گم میشم و باز میشکنم

داد میزنم ستاره ها  فقط به خاطر خدا

بهش بگین تا بدونه  عاشقشم بی ادعا

کاشکی بدونه عاشقم  کاشکی که باورش بشه

دوست دارم از ته دل  کلام آخرش بشه

کاشکی توی خیال اون  من باشم و حرمُ نفس

زندگی رو با هم باشیم حتی اگه کنج قفس



لیست کل یادداشت های این وبلاگ