پنج شنبه 89 فروردین 12 , ساعت 12:21 عصر
این روزها نه نامی از تو مانده
نه نشانی
این روزها خیره ام به ویرانه ای که نامش را دل گذاشته اند
خیره ام به خاطراتی که نشان از بودنت بود
به رفتن دچار بودی
و من به ماندن
...ماندن در دل سایه های سنگین
در جستجویت به هر کجا رو کردم،صدای ویرانی آمد
نه امیدی
نه نگاهی
نه لبخندی
نه صدایی
کاش همیشه نبودی،نه مثل حالا که دیگر نیستی
کاش تمام نمیشدی،نه مثل من که رو به پایانم
میان این همه رفتن
میان این همه ماندن
چه چیز مرا مجذوب ایستادن میکرد؟
صدای ویرانی؟!ا
چقدر رفتم
چقدر نبودی
چقدر گوش دادم
اما جز صدای ویرانیِ دلم
چیزی به گوش نمیرسید
با تشکر از امید عزیز برای ارسال متن بالا
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]