جمعه 89 فروردین 13 , ساعت 1:37 صبح
حرفی ست گره در زبانم تنیده
در بغضی به تاراج رفته،غروری شکسته شده
تا چشم بر هم میزنم
باران شبنم بر گونه هایم
?
دریغا که شب نیز بغض آلود،از بخت های تیره جراحتی غبارگونه دارد
کلمات با لهجه ای غریب در تکلم اندوه،بی حوصله زمزمه میکنند سالهای از دست رفته ام را
?
تردید نخواهم کرد
?
وعده دادی که در آرامش قلیل می آیی و زخم هایم را مرحم میشوی
وعده دادی که می آیی و غرور شکسته ام را به من باز میگردانی
اکنون دیر است،هوا غبارآلود،باران اندوه بر ثانیه هایم.....دیگر دیر است
تردید نخواهم کرد
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]