شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:50 عصر
به خواب می ماند،
تنها، به خواب می ماند
چراغ ،آینه ،دیوار،بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست ،از تو میگویم
تو نیستی که ببینی،
چگونه از دیوار
جواب میشنوم.
تنها، به خواب می ماند
چراغ ،آینه ،دیوار،بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست ،از تو میگویم
تو نیستی که ببینی،
چگونه از دیوار
جواب میشنوم.
غروبهای غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی........
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]