امشب ای زیباترین رویای من
گل کن از سر شاخه لالای من
در سراب خواب من سبزینه نیست
خسته شد تصویرم و آیینه نیست
بسکه تنها سوخت در تب شعر من
سکته خواهد کرد امشب شعر من
آخر ای شب من شبیه بیشه ام
رحم کن نیلوفر بی ریشه ام
گوشوار حسرتم، گوشم بده
آه سرگردانم، آغوشم بده
زادگاه من درخت بید بود
سالها همسایه ام خورشید بود
شاپرک بودم مرا پرواز برد
هر پرم را یک نسیم ناز برد
مادر من دختر مهتاب بود
من به دنیا امدم او خواب بود
داستانها دوستانم بوده اند
قصه ها ورد زبانم بوده اند
مثل همسالان شبنم زاد خود
پر کشیدم من هم از میلاد خود
ناگهان در نور عزلت وا شدم
سایه ام ترسید و من تنها شدم
چشم واکردم زمانم رفته بود
قایق رنگین کمانم رفته بود
پوپک من از نیستانها گذشت
کهکشانم از بیابانها گذشت
اینک ای شب من گیاهی خسته ام
در تب آیینه آهی خسته ام
احمد عزیزی
< type=text/java>
function hideMe() {
if($("#ContentGetCommentUserControl_BodyTextBox").attr("value")!="")
{
$("#CommentSubmitDivision").fadeTo("slow", 0.3);
}
}
>