در سکوت پریشان نیمه شب، در زیر نگاههای کنجکاو مهتاب ،به حریم عشق تو در وهم سبز اساطیرم فکر
میکنم و شب جاده ها را با ته مانده های دلتنگی و غربتم در سکوت پریشان نیمه شب پشت پنجره های
باد برده به تماشا می نشینم .
تجلی بیهودگی حرفهایم را در خلوت و سکوت در نگاه تب آلوده جیرجیرک هاروی برگهای باران خورده شهر جا می گذارم . من از گریز و درد، بانگ قدمهایم را به گوش شپ پره های دیوانه می سپارم و از شیشه های مه گرفته تنهایی خاموشی خانه ام را فریاد می زنم .
در سکوت پریشان نیمه شب میان آتش و بغض و خونه به شکوه های تلخ چشمانت و به احساس در گورخفته زبانم
فکر می کنم.
چگونه می توانم ؟؟ در این قفس تنگ ، به عشق بازی شاپرکها و به آب شدن شرمگین شمع ها و به فریب جاده ها فکر می کنم .
دیگر از دلتنگی هم دلم می گیرد میان شهوت سیال نگاهت خود را جاودان میکنم و درچشم هایت تعبیر می شوم . خسته و خاموش به تماشای تجلی شکوه دستهایت زمانی که ازهیچ لبریز می شوم و آتش تمنا و التماس خاکسترم
می کند فکر میکنم .
به آخرین نگاهی که پر از باران ،در آسمان سینه ام دوید ،به حرفهای غم گرفته ات ،به آشوب ناگهانی چشمهایت ،به تو فکر می کنم .
در سکوت سینه ام، در این قفس تنگ تنهایی، به تو و به چشم هایت فکر میکنم . تنها به تو فکر می کنم !!!!!!!!!!