سه شنبه 89 اردیبهشت 14 , ساعت 10:48 عصر
ندیدنت با عث نمی شود که حتی دمی از یادت غافل شوم .
یا به سایه ی دیگری که در نظرم همیشه مبهم می آید.
فکر کنم،مثل آن نیمه شب های سردی که با یاد تو آرام
می شوم و به یاد می آورم که می گویی که اگر
هنوز زنده ایم به خاطر ان است که بدان جا که
باید نرسیده ایم، نمی دانم شاید این همان جمله ایی
بوده که من همیشه در گوشش زمزمه می کردم و حالا برای
ارامش من تو این را می گویی در حالی که خودت نیستی
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]