چهارشنبه 89 اردیبهشت 15 , ساعت 10:2 صبح
بامن امشب چیزی ازرفتن نگو
نه نگو، ازاین سفربامن نگو ، من به پایان می رسم ازکوچ
تو با من از آغاز این مردن نگو
کاش می شدلحظه هاراپس گرفت
کاش می شد از تو بود و با تو بود
کاش می شد با تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود
کاش می شد فردا را کسی پنهان کُند
لحظه را در لحظه سرگردان کُند
کاش می شد ساعت را بمیراند یا خواب ماه را برشاخه آویزان کند
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]