چهارشنبه 89 اردیبهشت 15 , ساعت 10:14 صبح
دل شب با دل من می گرید
ماه بی تاب به من میخندد
و ستاره از دور ?به من خسته دل بی همتا
با لبی خندان چشمکی خواهد زد
دلم آکنده درد
از خودش از دنیا
از کلامی بیجا
و به اندازه تکرار سلام در خودش می گیرد
آن چراغ شب تاب در هوای دل من می سوزد
و از آن دور نوایی رسدم
که بیا یار دلم
دلم همچون دل تو بی تاب است
و در آن هنگام است
که در ان بی تابی دل من می پوسد
چشمم از اشک به جان می اید
دلم از غصه وغم
در درون ماتم
از کنار گل سرخ
تا اقاقی تا افق
به دنبال دلی میگردد که دل تنهای مرا تازه کند
دلم از جا کنده
به افقها به طلوع ?به غروب خورشید
خیره می ماندو بس
و در ان دم که دلم می خواند
گریه ام می گیرد
دل شب با دل من می گیرد
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]