چهارشنبه 89 اردیبهشت 15 , ساعت 4:15 عصر
هنوز باورم نمی شود که رفته ای
هنوز باورم نمی شود تو بوده ای
که اینچنین غرور عشق را
به پیش چشم من شکسته ای
بمان ، بمان و با سرای خود وداع کن
...
بمان !
ببین شکوفه های بی بهار را
ببین بلوغ کال لحظه های انتظار را
انتظار من
از لحظه های امشب و هر شب به وسعت لحظه های رسیدن، بار رحیل بسته است !
آری دگر این انتظار نیست
این شوق مطلق است که از طلیعه ی آمدنت
بر پیکر سحر، جوانه ی نور، رسته است !
آه ای یگانه ترین ، یکتای هرم عشق !
شور حضور تو بر فرسنگ های فاصله پل عروج بسته است .
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]