چهارشنبه 89 اردیبهشت 15 , ساعت 4:30 عصر
به روشنای اشراق آفتاب
چه بی ادعا ... غروب غرور مرا فهمید !
به جرأت زمین
چه صادقانه از تلخی زمان ترسید
• • •
میان تاریکی
چو یک عصای کهنه ، سرشار از شعور رفتن بود
میان بغض غضب زده ی بودن و نبودن من
مثال یک مذهب ، یک آئین
یگانه ترین مکتب رسیدن بود .
به راستی که او ... کلام آخر بود !
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]