پنج شنبه 89 اردیبهشت 16 , ساعت 10:34 صبح
اکنون که رفته ای
من مانده ام و فریادهایی چند ...
از حرف هایی که باید بودن تو بود
حکم صریح و مطلق ماندن تو بود
از حرف هایی که تنها
آینه بود که آن را شنیده بود !
اکنون که رفته ای
این حرفها و رازهای نگفته ، میان ما
بر تار و پود سینه ام چنگ می زند
من بی تو مانده ام _ ولی در عمق بی کسی _
تو در منی و جاودانی.
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]